آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
|
...واما عشق
دختري از جنس باران....
منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش بگیرم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم آری من تورا دوست دارم وعاشقانه تو را می ستایم شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, :: 11:57 :: نويسنده : Baran
مواظب باش دیر نشه...... بدترین درد این نیست كه عشقت بمیره بدترین درد این نیست كه به اونی كه دوستش داری نرسی بدترین درد این نیست كه عشقت بهت نارو بزنه بدترین درد اینم نیست كه عاشق یكی باشی و اون ندونه بدترین درد این است یكی بمیره . بعد از مرگش بفهمی كه دوستت داشت!!!!....
نشانی...... من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم: در عصرهای انتظار،به حوالی بی كسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا كن،وارد كوچه پس كوچههای تنهایی شو! كلبهی غریبیام را پیدا كن، كنار بید مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهای رنگیام، در كلبه را باز كن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را كنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی كویری كه غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشسته ام.
جدایی... برای رسیدن به تو سوگندها نوشتم بر روی گلبرگ های زیبای گل شقایق و حال برای رسیدن به جدایی اشکم را با یاد تو میریزم و عشقم را با یاد شقایق پرپر میکنم تا فراموش کنم لحظه های با تو بودن را....!
چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : Baran
در افسانه ها آمده روزي که خداوند جهان را آفريد فرشتگان مقرب را به بارگاه
هبوطِ فرياد را به احترام صدا
بعد از رفتنت...... چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : Baran
تک درختي تنها توي يک جنگل تاريک و سياه از غم و درد به خود ميپيچيد.
سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, :: 12:23 :: نويسنده : Baran
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیزم و در چشمانت خیره شوم دوستت دارم زا بر لبانم جاری کنم . منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم و سر روی شانه هایت بگذارم از عشق تو از داشتن تو اشک شوق ریزم. منتظر لحظه ای مقدس که تو را در آغوش گیرم و بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم و با تمام وجودم قلبم را به تو هدیه کنم. آری من تو را دوست دارم عاشقانه تو را می ستایم سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : Baran
چه زیباست برای تو زیستن و برای تو ماندن
و به پای تو بودن و به عشق تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن وبرای تو گریستن ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گوارا ترین زندگیست بدون تو و به دور از دستان مهربانت زندگی چه تلخ و نا شکیباست. چه زیباست به خاطر تو زیستن ثانیه ها را با تو نفس کشیدن زندگی را برای تو ساختن چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی چه زیباست لحظه ی بیقراری برای آمدنت وبوسیدنت برای تو بودن و با تو ماندن برای با هم یکی شدن کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی! ای کاش میدانستی مرز خواستن کجاست؟! ای کاش می دیدی قلبی که فقط برای تو میتپد.... سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, :: 11:31 :: نويسنده : Baran
خدا به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم
تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند اما از روزی که با تو آشنا شدم از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کره ام از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم. از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند. از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام همیشه... همه جا... در هر حال... حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار... روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم
تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند اما از روزی که با تو آشنا شدم از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کره ام از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم. از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند. از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام همیشه... همه جا... در هر حال... حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار...
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : Baran
وقتی بزرگ میشوی ، دیگر خجالت میکشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای میخوانند ، دست تکان بدهی
وقتی بزرگ میشوی ، دیگر نمیترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید ، حتی دلت نمیخواهد پشت کوهها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی دیگر دعا نمیکنی برای آسمان که دلش گرفته ، حتی آرزو نمیکنی کاش قدت میرسید و اشکهای آسمان را پاک میکردی ! وقتی بزرگ میشوی ، قدت کوتاه میشود ،آسمان بالا میرود و تودیگر دستت به ابرها نمیرسد، و برایت مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چه بازی میکنند آنها آنقدر دورند که حتی لبخندشان را هم نمی بینی ، وماه ـ همبازی قدیم توـ آنقدر کمرنگ میشود که اگر تمام شب راهم دنبالش بگردی ، پیدایش نمیکنی ! وقتی بزرگ میشوی ، دور قلبت سیم خاردار میکشی وتمام پروانه ها را بیرون میکنی وهمراه بزرگترهای دیگر در مراسم تدفین درختها شرکت میکنی
ویک روز یادت می افتد که سالهاست تو چشمانت را گم کرده ای ودستانت را در کوچه های کودکی جا گذاشته ای !
آنروز دیگر خیلی دیر شده است ….
Can I say I love you today? If not, can I ask you again tomorrow? And the day after tomorrow? And the day after that? Coz I’ll be loving you every single day of my life. میتونم امروز بهت بگم دوستت دارم ؟؟اگه نه ..میتونم فردا بهت بگم یا پس فردا؟؟یا روزهای بعد؟؟ واسه این که من هر روز از زندگیم تو رو دوست دارم
ادامه مطلب ... شنبه 2 بهمن 1389برچسب:, :: 9:12 :: نويسنده : Baran
شنبه 2 بهمن 1389برچسب:, :: 9:12 :: نويسنده : Baran
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم. خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان. بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم. خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان بنده: خدایا سه رکعت زیاد است خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟ خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد! خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود! خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟ خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد… |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |